نتایج جستجو برای عبارت :

راهمو ازت جدا میکنم

Amir Tataloo
Begoo Key
#AmirTataloo
بگو کِی 
بگو کی 
بگو کو 
کجاست
بگو تو دهنت بگو 
تقصیر من نی تقصیر توئه
کاری کردی بهت بد پیله کنه 
انقده میکنی تبلیغ خودتو
یهو پر سگ میشه دورت هی 
دلم پر سنگ ریزه شده حیف
پاهام انگار زنجیر شله ولی کیف 
میکنم بالم سبکه نیستی
انگار کسی نیست سنگینش کنه 
بگو کی حالمو بد نکردی کی
راهمو سد نکردی بگو کی
 آ لعنتی بگو کِی
روزمو شب نکردی 
کی تو جمع منو معذب نکردی
بگو کی ها 
لعنتی بگو بگو کی 
مخو سوراخ میکنه حفاری 
مغزمو ایید و رفت خوا
این روزیی که نزدیک شدیم به اعلام نتایج  کنکور همش به این فکر میکنم من که به اصطلاح خرم از پل گذشته و واقعیتش از روزگار عجیب کنکور چیزی اذیت کننده ای رو به یاد نمیارم،شاید هم ناخودآگاهم به حذفش کمک کرده و بیشتر هر سال که به دوران نزدیک می شیم بر خلاف گذشته دلم میخواد به بچه های دبیرستانی آگاهی بدم(چیزی که خودم عمیقا حس میکنم بهترین لطفی که میشه به فرد تو بحران کرد) که خب دوروبرم کسی نیست و من هم کلا آدمی نیستم که خودم رو وارد مسئله ای کنم حالا ای
جدیدن یه سوال تو ذهنمه که هر بار بعد مدتی عین تلنگر  یا عین گلوگاه  جلو راهمو میگیره و میگه:
چقدر دیگه باید طول بکشه تا اونی رو که ازت دور شده دیگه دوست نداشته باشی!؟
وقتی هر بار ته دلت باز براش میلرزه، سکوت میکنی و این سوال همواره برات بی جواب میمونه.. *
یکی از دوستانِ جان نگرانه که من به خاطر گفتن جمله "من تا اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم" چشم بخورم!!! برای رفقای چشم‌شور احتمالی این توضیح رو میدم که... من هنوز مکانی برای کارگاهم پیدا نکردم. مشکلات خیلی زیاد سد راهمو حل نکردم. و حتی وضعیت این روزا به شدت سخت شده. این جمله‌ها صرفا جمله‌های انگیزشی‌ای هستن که قراره روحیه منو حفظ کنن. همین :)
یادمه چند ماه قبل که داشتم می رفتم سر تمرین،پیاده بودم و راهمو گرفته بودم از یه پارک برم که حوصلمم سر نره،بعد یه دختر و پسر جَوون دیدم که نشستن رو چمنای پارک:)بعد پسره دستشو انداخته بود رو شونه های دختره و دخترم سرشو گذاشته بود رو شونه ی پسره:)))))
منکه با فاصله ی پنجاه سانتی از جلوشون رد شدم یه نگاه انداختم بهشونو ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد:))))همینطور داشتم می رفتم که دختره صدام کرد و خواست برم ازشون عکس بگیرم^~^ 
در طول دو دقیقه ای که طول کش
باورت میشه از صبح هنوز شروع به کار کردن نکردم. یه کم خسته ام و دلم میخواد بخوابم. اما میدونم کار احمقانه ایه. خب یا صبحا خوبم شبها بد یا برعکس. به هر صورت خلق و خوم ثابت نیست خیلی نوسان داره لعنتی. بعضی وقتها خسته ام میکنه وقتی بهش دقت میکنم. وقتی به خودم توجه میکنم. میرم سعی کنم کار کنم و این حس افتادن روی تخت رو شکست بدم. زمان ندارم اما نمیدونمم که چرا دستم به کار کردنم نمیره. دلم میخواد اتفاق خوب برامبیفته. یه شادی بزرگ از ته دل. شادی ای که محال
من فعلا رو ساعت هشت کوک شدم تا ببینم کی میتونم درستش کنم برگردم رو چهار. دیروز بعد این که نوشتم نمیتونم  کلی کار کردم فرانسوی خوندم کتابمو دست گرفتم. امروزم که از هشت نشستم پای کارم. کاش عقب موندگیمو جبران کنمو بهتر بشم. قرار شد با دوستام وسط هفته بریم نمایشگاه رو ببینیمو دیکه تنها نیستم برای دیدنش. خلاصه که همین. فعلا اخبار دیگه ای ندارم. بزن بریم که کلی کار رو سرم ریخته. دلم میخواد تلاشمو بکنم اگه شد که شد اگه نشد بیشتر تلاش میکنمو میگردم تا ا
به منفور ترین و مزخرف ترین ادم روى کره ى زمین تبدیل شدم ! 
بعضى وقتا به ادم هایى که افسردگى میگیرن یه شک هایى وارد میکنن که حافظشون رو به مدت خیلى کوتاهى پاک میکنه [ البته درست مطمئن نیستم ] یعنى به حافظه ى بلند مدتشون ضربه اى نمیزنه 
به شدت به همچین چیزى نیاز دارم دوست دارم دقیقا از دو سال پیش تا الان هیچیه هیچیش یادم نمونه ، دقیقا تو خلاء مطلقم وحشتناکه هیچى هیچى از راهمو نمیدونم نمیدونم چى میخوام چى کار باید بکنم زندگیم به مزخرف ترین حالت مم
این‌جا ثبتش می‌کنم که یادم بمونه همراهی رو در حقم تموم کردی. هر بار زمین خوردم کمکم کردی بلند بشم و یادم آوردی که هوامو داری. گفتی باید ادامه بدی، جایی برای رها کردن نیست. باید ادامه بدی و به سرانجام برسونیش. راهو نشونم دادی و بهم ثابت کردی روشنایی‌ای اون جلو هست و می‌تونم برسم بهش.یادم بمونه اونقدر باورم داشتی که زور باورت به تموم دست کم گرفتنم توسط همه، حتی خودم می‌چربید. تو تموم روزایی که خودمو باختم و تا مرز جا زدن پیش‌ رفتم تو باورم دا
این‌جا ثبتش می‌کنم که یادم بمونه همراهی رو در حقم تموم کردی. هر بار زمین خوردم کمکم کردی بلند بشم و یادم آوردی که هوامو داری. گفتی باید ادامه بدی، جایی برای رها کردن نیست. باید ادامه بدی و به سرانجام برسونیش. راهو نشونم دادی و بهم ثابت کردی روشنایی‌ای اون جلو هست و می‌تونم برسم بهش.یادم بمونه اونقدر باورم داشتی که زور باورت به تموم دست کم گرفتنم توسط همه، حتی خودم می‌چربید. تو تموم روزایی که خودمو باختم و تا مرز جا زدن پیش‌ رفتم تو باورم دا
میدونی ؟ هر چندم دیگه از من گذشت و ناراحتی ندارم و خوشحالم راهمو پیدا کردم 
اما از این روز نامبارک عوقم میگیره گلاب بروتون:/ حالمو میگیره اصن 
قلبا برای قبولیا خوشحال میشم خیلییی خوشال خوشحالم بعضیا سال اول قبول شدنو و زجر نمیکشن
اما خب رفتار بعضیا ی جوریه دوس دارم برم تو افق محو شم اما حفظ ظاهر میکنم:)
دوستای قشنگی که کنکوری بودین و قبول شدین و شاااید اینجایین enjoy
مردودای نازنینم درکتون میکنم ناراحتیاتونو بکنید بعدش ب تخمم وارانه راهتونو پ
سلام
الان بامداد چهارم خردادماه 1398 مصادف با اولین شب قدره ماه رمضونه. حال و حوصله مسجد و دعا و بیرون رفتن رو نداشتم. دیدم چی بهتر از اینکه وبلاگ هبوط مورد علاقم  رو بسازم.
میخوام اینجا بنویسیم از حرفایی که نمیتونم حتی با نزدیکترین آدمهای زندگیم به زبون بیارم.تنها  راهی که دیدم اینه که خونه تنهاییمو به تنهایی بسازم تا بتونم راهمو پیدا کنم، بازم به تنهایی...
اینکه این همه رو تنهایی تاکید میکنم دلیل داره که بعدا به مرور دلایلشو مینویسم...
این صفح
به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
خدایامن هرچی که چشم میگردونم توی زندگی‌م...هرجا رد و اثری از موفقیت‌های ریز و درشت می‌بینم ...تو ذره ذره میدرخشی...گمان میکنم اگر اونجا ایستادم این تو بودی که یک جوری راهمو به سمتش کج کردی و آدمای خوب و حرفای خوب رو تو راهم قرار دادی و تهش دستمو به نشونه پیروزی بردی بالا...خلاصه که تو این لحظات آغشته‌ی "دیده هرجا باز میگردد دچار رحمت است" میشم و دلم میخواد برای همه‌اش تو رو شکر کنم...اما هرجای زندگیم که با شکست و سختی و نشدن و  ناامیدی همراهه من
اصلا با عقاید من جور در نمیاد که در وبلاگ از غم و غصه و ناراحتی بنویسم. خوش دارم وقتی کسی میاد اینجا رو میخونه انرژی بگیره، انگیزه پیدا کنه برای عمل ها و گام های بعدی زندگیش. حتی یک نفر...
ولی این مدت همه نوشته هایم آعشته به این درد مزمن بود که نفس کشیدن برای خودم هم دشوار بود چه برسد به این نوشته ها...
حالا خلاصه...
میخواهم بگویم توی راهم. یعنی یک ساعتی میشه نشستم توی اتوبوس و راهی شدم. 
چند ماه پیش، در همین وبلاگ اتمام حجت کردم با خودم. 
گفتم تا آخر
سلام دوستان جان دل
 
خوب و بد گذشته و میگذره
از ‌قتی لپ تاپ رو همسر برده شرکت نیومدم بلاگ سربزنم
خداروشکر همایش دهم دوروزه و عالی برگزار شد
فعلا درگیرودار یک خبر وحشتناک هستیم
یک قتل
بله قتل
منشی شرکت  یک خانووم جوون بود که دوتا دخترداشت 
سه ساله و دوساله
متاسفانه شوهرش خیلی هرز میچرخیده و باهم اختلاف داشتن
چندروز پیش دوباره سر اینکه همسرش اصرار داشته دوست دخترش رو صیغه کنه دعواشون میشه
صبح مامان دختره زنگ زد به همسر و کفت مریم مرده،کشته ش
تانیا پریشب اومد خونمون. انقدر حرفای شیرین میزنه، از پلیس بازی گرفته تا دکتر بازی رو یاد گرفته و کلی شعر خوشگل میخونه. مثل یه توپ دارم قلقلیه. انقدر حرف جدید یاد گرفته که فکرشو نمیکردم. میگم کیک دوست داری؟ میگه کیک تولد؟ اره. صورتی خوبه ابی چیه. بعدم کبریت رو فوت میکنه شعر تولد میخونه. میگه خمیر دندون تنده دهنم میسوزه خوب نیست. بعدم میخواست خونمون بخوابه که مامانش اینا گولش زدن رفت. خلاصه که عاشقشم :****
امروزم امتحان بانک خوب بود. دو تا امتحان ف
متن آهنگ
بگو کِی بگو کی بگو کو کجاست
بگو تو دهنت بگو تقصیر من نی تقصیر توئه
کاری کردی بهت بد پیله کنه انقده میکنی تبلیغ خودتو
یهو پر سگ میشه دورت هی دلم پر سنگ ریزه شده حیف
پاهام انگار زنجیر شله ولی کیف میکنم بالم سبکه نیستی
انگار کسی نیست سنگینش کنه بگو کی حالمو بد نکردی کی
راهمو سد نکردی بگو کی آ لعنتی بگو کِی
روزمو شب نکردی کی تو جمع منو معذب نکردی
بگو کی ها لعنتی بگو بگو کی مخو سوراخ میکنه
حفاری مغزمو ایید و رفت خوابید بعد یه عمر کف خوابی
شدی
امروزم شروع شد. خوبم شروع شد قبل از ورزش زبان خوندم. بعدشم که الان اومدم رفتم حموم و تازه میخوام شروع کنم. مثل کسی میخوام باشم که اگه کار کردن و خوندن رو ازش بگیرن انگار که زندگی شو ازش گرفته باشن. میخوام دوباره سرم تو کارو زندگی خودم باشه. یه مدت درگیر بیرون شده بودم. انگار که خودمو گم کرده باشم اما الان خب کار نکردنم ضربه ی بدی برام. دلم نمیخواد اینجوری باشم ادما همیشه انتخاب میکنن. خودشون انتخاب میکنن که چی میخوان بشن. دلم نمیخواد اینده ی وحش
سال 97 برای من، کلاس آموزشیِ بلند شدن بعد از زمین خوردن بود. همین مسئله ساده و کلیشه‌ای رو بلد نبودم. یا باید صاف و بدون دردسر راهمو می‌رفتم و می‌رسیدم یا اگه زمین می‌خوردم مساوی بود با حذف همیشگی اون مسیر. نمیدونستم سفرِ افتتاحیه‌ی دشت لار توی اردیبهشت میخواد بهم بگه چه سالی پیش رو دارم. همونجا فهمیدم ما آدمایی هستیم که توی اوج بدبختی و فشارم می‌‌تونیم تا سر حدِ خفه شدن بخندیم. نه برای اینکه چاره‌ای نداریم؛ چون بدِ روزگار هرکاری کرده نتو
امروزم بیدار شدم ساعت چهار ، صبح زود. شاید بگی چقدر عقب افتادست هر روز صبح که بیدار میشه این رو تکرار میکنه و میگه. خب من فقط فکر میکنم این که هر روز میتونم بیدار بشم صبح زود از خوشبختیمه از این که هنوز میتونم به خودم غلبه کنم. از این که هدف دارم تا هر روز چشممو باز کنم. برای خودم خب این مهمه چون هر روز با این فکر شروع میشه که باید تلاش کنم و همه توانم رو بذارم تا بهتر بشم. بهتر از روزای قبل. نمیخوام به نشدن فکر کنم  به فکرای مزخرف که فقط جلوی راهم
ترجیح میدم ازین به بعد از کارهایی که انجام دادم پست بزارم و توضیح بدم در موردشون تا اینکه از قبل اینجا بیان کنم ولی عمل نکنم .
حداقل اینجوری خودم بیشتر از خودم راضی ام .
شاید براتون سوال باشه که چرا اکثرا نمیزارم پست هام بیشتر از دو یا سه روز بمونه ؟
چون من ادمی هستم که ممکنه در عرض چند روز کل تصمیمامو عوض کنم و اکثرا هم اینحوریه که یه تصمیمی میگیرم و میام اینجا مینویسمشون ولی به علت تنبلی یا هرچیزی اونارو انجام نمیدم و میام حالا دوباره برای عم
همیشه اونی که میخوای بمونه میره
یه جوری میره که سراغتم نگیره
بهت نگفتم که چشات دیوونگیمه
نفهمیدی که بودن تو دلخوشیمه
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزوندی
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزوندی
نذار برم بگیر جلو راهمو عزیزم
بفهم غمای توی چشمامو عزیزم
بیا بسازیم با هم هرجوری که میشه
دلم میلرزه صحبت دوری که میشه
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق
بعد از اون قضیه‌ی جزوه تا حدی باهاش سرسنگین شدم. قبلش باهاش راحت بودم، بعدش در این حد شد که فقط هر وقت با هم چشم‌توچشم می‌شدیم سلام می‌کردم یا جواب سلام‌شو می‌دادم، ولی این‌طورم نبود که راهمو کج کنم برم. به هر حال نزدیک دو ماهه که جز سلام حرفی با هم نزدیم.
حالا دیروز، داشتم می‌رفتم سمت در سالن مطالعه و ایشون هم جلوتر از من داشت می‌رفت. دیدم درو برام باز نگه داشته، کاری که هر کسی ببینه یکی پشت سرش داره میاد انجام میده، ولی با این تفاوت که و
این روزا ..
خوشحالم. بابت پیشرفت های درسی‌م ، اینکه اجازه ندادم از هیچ نظر به اردیبهشتِ پارسال شباهت پیدا کنه. همین که الان کارنامه ها رو نگاهمیکنم و لبخند میزنم و میگم این مدت دیگه رو هم بخونم همه چی تمومه ، یعنی راهمو درست اومدم .
این روزا خسته‌م .
بابت روزهایی که انگار تمومی ندارن. خسته م از اینکه طیِ ۸ ماه اخیر ، بعد از چشم باز کردن از تو رختخواب رفتم سمت قفسه کتابا . خسته م از همه ی دعوت های کوهنوردی و مهمونی و پیاده روی و بستنی‌خوری که مجبو
همین چند وقت پیش یک جزوه ای بهم افتاد اما اینبار داوطلبانه نبود مثل وظیفه یا اجبار بود . و من هم از روی وویس گوش دادم و نوشتم حتی یکسری مطالب هم از روی اسلاید استاد به جزوه اضافه کردم . اما دختر های گروه بهم ایراد گرفتن اینکه یک کلمه و یک جمله رو ننوشتم  و باید اصلاحیه بزنم . اصلا این چیزی که میگفتن مهم نبود و شاید هم جز پاورقی های بی استفاده ای بود که استاد سر کلاس بهش اشاره کرده بود اصلا حتی نمیشد ازشون سوال هم طرح کرد چه برسه به اینکه بخواد ارز
معصومه دنبال کار میگرده و میگه فکر و خیال منم میکنه! و من گفتم فکر خودتو بکن فکر منو چرا میکنی 
سنم رو به روم آورد و گفت 24 سالته من 6 سال بعد از توام و اینه وضعم تازه من دکترم و برام کار نیست!!!
کتاب خوندن هام رو به روم آورد و میگه اینا کار نیست تفریحه! باهوش خانوم صد سال قبل از تو من خودم درد هامو پیدا کردم نیازی ندارم تو به روم بیاریشون! 
تغییر رشته ای که انجام دادم رو به روم آورد و گفتم که چوب غرورم رو خوردم.
بیکاریم رو به روم آورد اینو نتونستم چیز
دانلود آهنگ امین رستمی – یار نبودی
Download New Music Amin Rostami – Yar Naboodi
 
 
دانلود آهنگ امین رستمی یار نبودی

 
دانلود آهنگ امین رستمی یار نبودی
متن آهنگ امین رستمی با نام یار نبودی
 
نذار برم بگیر جلو راهمو عزیزم بفهم غمای توی چشمامو عزیزم
بیا بسازیم با هم هر جوری که میشه دلم میلرزه صحبت دوری که میشه
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزوندی
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزون
دانلود آهنگ امین رستمی – یار نبودی
Download New Music Amin Rostami – Yar Naboodi
 
 
دانلود آهنگ امین رستمی یار نبودی

 
دانلود آهنگ امین رستمی یار نبودی
متن آهنگ امین رستمی با نام یار نبودی
 
نذار برم بگیر جلو راهمو عزیزم بفهم غمای توی چشمامو عزیزم
بیا بسازیم با هم هر جوری که میشه دلم میلرزه صحبت دوری که میشه
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزوندی
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزون
دانلود آهنگ امین رستمی – یار نبودی
Download New Music Amin Rostami – Yar Naboodi
 
 
دانلود آهنگ امین رستمی یار نبودی

 
دانلود آهنگ امین رستمی یار نبودی
متن آهنگ امین رستمی با نام یار نبودی
 
نذار برم بگیر جلو راهمو عزیزم بفهم غمای توی چشمامو عزیزم
بیا بسازیم با هم هر جوری که میشه دلم میلرزه صحبت دوری که میشه
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزوندی
تو که دلدار نبودی یار نبودی خب چرا موندی
آخه تو هم عشق و هم باورمو زدی سوزون
امروز بالاخره ساعت سه بیدار شدم اما مها رو زمین خوابیده بود نه رو تختش فکر کنم میخواست راحت تر بیدار شه. نمیشد بشینم سر جام و نشستم رو تختو همانا که خوابم بر تا هفت نیم یا هشت اینطورا بعدش شروع کردم به کار کردنو بیشترشو انجام دادم فقط مونده خوندن مقاله و ۵۰۴. که اونم تا شب انجام میدمو میخونم. یه خورده مقاله سخت اما من موضوعشو دوست دارم شاید چون خود بارت رو دوست دارم. اینقدر دلم تنگ شده برای عکاسی البته تو خونه عکاسی میکنم کاش می شد نشونت میدادم.
خب حالم زیاد خوش نیست و نمیدونم چمه شاید واسه اینه که قرصامو جا به جا خوردم! یه ذره دیگه مونده دکارت تموم بشه. من ازش خوشم میاد. توی بدایة الحکمة راجع بهش چیزایی گفته بود اما من ربطی بهش ندیدم یعنی نتمیتونم اون نوشته ای که اونجا از دکارت نوشته بودو توی دکارت و هدفش ببینم به نظرم چرت نوشته بود. به هر حال هنوز اول راهمو زوده که بخوام اظهارر نظر کنم. رفتم دنبال کتابش که ببینم ترجمه شده یا نه دیدم نه ترجمه نشده یاد حرف ارش افتادم که گفته بود از یه جا
سهمیه دادن ! تقلب شد ! تراز مشترک ! و ... بسه دیگه این حرفا ! 
به جا اینکارو بشین فکر کن ببین اونایی که امسال زیر 1000 شدن از فضا اومدن آیا؟! به این فکرکن که اونی که پارسال شده 150 هزار امسال شده 800 بدون هیچ سهمیه ای چیکار کرده؟! مگه تراز مشترک واسه اونم نبود؟! مگه تقلب به رتبه ی اونم ضربه نزده!
من امروز بغضم گرفت چند دیقه ولی اشک گریه و زاری و ناراحتی رو ریختم دوررر !
امسال سوالات آسون بود و نمیشه انکار کرد ! خب همه خوب زده بودن مشخصه رتبه ها بد میشه .. بخاط
امروز روز ثبت نام ترم دوم بود با مها صبح حاضر شدیم که بریم زیادم طول نکشید از فردام دوباره کلاسمون تشکیل میشه با همون استاد قبلی. از این نظر من خوشحالم. دیگه تا با مترو برگردیمو بابا بیاد دنبالمون و بعدشم بریم شیر برای دستشویی بخریم چون خراب شده بود ساعت شد ۱۱ که خونه بودم. اولش شیر دستشویی رو عوض کردم با بابا بعدش اومدم تو اتاق شروع کردم تا الان.
من مصمم هستم که کارامو انجام بدم حتی اگه خسته ام حتی اگه یه چیزی بهم بگه نمیتونی. حتی اگه مسخره ام ک
..نزدیک خونمون که بودم یه ماشین از پشت سرم
خیلییییییییی بوق میزد:\منم گفتم وللش هیچ واکنشی نشون ندم وهمینجور ساده
داشتم راهمو میرفتم یهو ماشین داشت نزدیکتر میشد باخودم گفتم واایییی این
دزده ومیخاد منو بدزده الانم براش وقته خوبیه چون هیچکسی توی خیابون نیست
وسر ظهر وهمه هم خوابیدن://
هیچی دیگه اون لحظه توی فکرم هیچ چیزی جز فرار کردن نبود:\\\
منم یه پامو گذاشتم جلو یه پامو گذاشتم عقب مثل این آدما که توی مسابقه های دو هستن هیمونجوری یعنی:\\\\\
فرا
رمان زیر باران
دانلود رمان زیر باران اثر زهرا ارجمند نیا با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان این رمان در مورد یه دختر با عواطف شکننده و پر از درک زندگی ، مغرور و خوش قلب ، یه پسر با قلب سنگی و غرور بیش از حد ، همراه با جذبه ی منحصر به فرد ، تقابل دو آدم متفاوت ، شروع عشق و دلدادگی ، آدمایی که بلدن حرف دلشون و بزنند ، بلدن عاشقی کنند ، بلدن تکبر و روبرو احساسشون به زانو دربیارند ...
خلاصه رمان زیر باران
جلوی کمد
رمان زیر باران
دانلود رمان زیر باران اثر زهرا ارجمند نیا با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان این رمان در مورد یه دختر با عواطف شکننده و پر از درک زندگی ، مغرور و خوش قلب ، یه پسر با قلب سنگی و غرور بیش از حد ، همراه با جذبه ی منحصر به فرد ، تقابل دو آدم متفاوت ، شروع عشق و دلدادگی ، آدمایی که بلدن حرف دلشون و بزنند ، بلدن عاشقی کنند ، بلدن تکبر و روبرو احساسشون به زانو دربیارند ...
خلاصه رمان زیر باران
جلوی کمد
کماکان از اثار قرص اهن نخوردن در ایام درگیری سفر خون به مغزم نمیرسه و چشمام نیمه بازه در کل روز...
امروز دیدم توی گروه دختر دانمارکی غده خبر داده بود که داره از اینجا میره برای شروع ترم بعد و استاد دانشگاه کلرادو شده....
این دختره به ۵ زبان میتونه صحبت کنه و از من یه سال کوچیکتره...
اما خوب دانمارک دنیا اومده خیلی شیک دنیا رو چرخیده و ارشد هم نداشتن و دکتراشون هم کوتاه بوده و خودشم حتما درسخون و باهوش بوده و جای قرتی بازی تلاش کرده...
اون سه تا استا
غم هایم را پشت تلاش هایم پنهان میکنم نه پشت لبخند هایم
غم هایم را درآغوش میکشم،
شب که میشود تقویتشان میکنم، آنها انگیزه من برای جنگیدن‌اَند
غذای من اند،، هضمشان میکنم و با انرژی ای که میدهند مسیرم را پایدار ادامه میدهم
___________________________
نمیدونم دقیقا دنبال چی ام
نمیخوام هم بهش فکر کنم
فقط میخوام بُدواَم و روپایی بزنم
فقط برم
دور شم ازون فاطمه از اون زندگیه کثافت
انقدر این یه هفته دویدم و روپایی زدم که تمامه بدنم درد میکنه
بزور میشینم و پا میش
توی یک صف نذری ایستاده بودیم، یک خونه‌ی خیلی بزرگ بود. صاحبخونه یادم نیست ترک بود یا عرب. هدهد هم بود، گفت دوست داره ترکی یاد بگیره، گفتم "منم همین‌طور، اتفاقا ویدئوی آموزش مقدماتیش رو هم دارم، بهت میدم". دو مدل غذا بود، به ما چلوگوشت دادن. ملت هم اطراف خونه بودن و به جای ایستادن تو صف، هی از ما غذابه‌دست‌ها خواهش می‌کردن به اونام بدیم. یه دفعه نگاه کردم که یه خواهر کوچیک‌تر هم دارم. همین‌که نذری رو گرفتیم، این دختر سرتق عجول شروع کرد به هل
امروز بیشتر وقتم صرف عکسام شد. اخرش که خسته شدم به این فکر کردم این همه تلاش برای چی مگه کسی عکسای منو میبینه. خب فقط دلم میخواد انجامش بدم. عکاسی خیلی وقت بخش جدا نشدنی از زندگیم. یه خورده شبیه شعار میدونم. درسته همیشه دوربین دستم نیست. درسته بعضی وقتها دستم بهش نمیره اما همیشه چیزای دیگه ای هست که من به خاطر عکاسی انجام میدم. من از عکاسی با استادم آشنا شدمو زندگیم تغییر کرد.و خیلی چیزای دیگه. برنامه های روزانم مدتهاست بخشی ازش شامل چیزایی در
۷ روز از قطعی اینترنت گذشت. هنوز پایان نامم ثبت نشده همش بخاطر همین نت لعنتی . روز اول جراحی عمومی خیلی معمولی شروع شد و امشبم رفتم مریضمو دیدم و چاخ سلامتی کردم و برگشتم خونه . تو راه همش ذهنم درگیر بود ، یه سمت ذهنم داشتم فحش میخوردم که چرا خونه نموندم و بازی منچستر و چلسی رو ندیدم و یه سمت دیگرش یه کشمکش کهنه با خودم داشتم . یه مدتیه میخوام دو نخ سیگار و یه فندک بگیرم . اول اینکه باید امتحان کنم ببینم چیه که همه دنبالشن و دومی اینه که احساس میکن
خب این اولین پستیه که میخوام بذارم .. چند سال بعد احتمالا به این چیزا که اینجا نوشتم میخندم 
در کل چند هفتس (یه ماه !!!) که اون نیمای بی خیالی که هیچی فکرشو درگیر نکنه و کاراشو پیش ببره نیستم . شاید زیادم بد نیس شاید باید همچین مقطعی رو میگذروندم . واقغیتش الان یه ذره بهتر از قبلم ولی کامبک از نات کامپیلیتت یت ! البته واقعا اونقدرا نترکیدما و هنوزم از خیلیا که میشناسم حالم بهتره ولی این اتفاق برای منی که تا حالا اینجوری نبودم یکم سخت بود کاملا هم
نمیشه جلوی نوشتن رو بگیرم.بی پناه و تنهام.
دیروز یادم افتاد من حتی هیچ کنکور ارشد یا سراسری ثبتنام نکردم و به این معناست که فقط و فقط باید دنبال کار بگردم! 
برام کار پیدا کردن ترسناکه؟ چون به خودم و توانایی هام باور ندارم.
این روزا متشنج ترین روز های عمرم هستن! 
به خیلی چیزا نیاز دارم مثلا به بروز نفرتم نسبت به حرف ها و توهین های اون آقای در ظاهر پدر! اینکه همش ندیدم و نشنیدم و ریختم تو دلم دیگه پر شدم، هیچکس حق نداره ظاهر منو مسخره کنه چون انتخا
امشب دوباره هوس کردم بولت ژورنال درست کنم ( بعدا راجع بهش یه پست میذارم )
اولش تصمیم داشتم دفترشو بخرم، و رفتم راجع بهش با همسر صحبت کنم که همسر شروع کرد به گفتن حرفایی که برای من بار منفی داشت (گفتن هر حقیقتی هم اینقدر رک و همیشگی لازم نیست!) که آدم اگه بخواد به کاراش برسه و برنامه داشته باشه حتما لازم نیست ازین دفترا داشته باشه و فلان !
ولی گفت که دفترشو حضوری برات میگیرم نمیخواد اینترنتی سفارش بدی :|
منم کلا قید خریدن دفترو زدم و رفتم کشو وسیع
ماجرای دکارت و فلاسفه ی بعدش برام خیلی هیجان انگیز بود چیزی که طی شد و اتفاق افتاد باید خوندو لذت برد از تاریخ و ماجراهایی که پیش اومده مثل یه ماجراجویی میمونه. الان رسیدم به کانت. خب هرچقدر من دلم میخواد تموم بشه کتاب انگار کش میاد. تموم شدن نه به این معنی که دوست نداشته باشما نه خیلی هم ددوست دارمو حال میکنم فقط زمان کمه و من هم ذوق دارم کتابهامو بخونم. فکر میکنم دوباره حالم خوب شده. از وقتی بیدار بودم یسره پای کتاب بودک احتمالا همچنان پای کت
باورت میشه من امروز فقط کتاب خوندم و رفتم پیاده روی و یه ذره هم زبان خوندمو بقیه کارام موند. فصل اولش در مورد بنیامین بود. والتر بنیامین. که هم یه توضیحی در موردش و هم یه مقاله که قبلا مثلا خونده بودمش اما الان خوب شد دوباره خوندمش. اصلا درست یادم نبود. خلاصه که زبانم هنوز کلیش مونده یکشنبه دیکته دارم تازه ریدینگم نرفتم پای تخته تا حالا احتمالا پس فردا نوبتم میشه اونم باید بخونم. دیگه همین فردا فکر کنم کتاب کمتر بخونم جاش زبان کار کنم به خصوص ا
ترسهایی همراهم هست و مدام فکرهایی توی ذهنم میاد مثل این که اگه نشه. اگه ببازم. اگه ضایع بشم و از این دست پیامها. اعصابمو خورد میکنه. خیلی بده ادم خودشو باور نداشته باشه؟ نه؟ به هرحال نمیتونم با اطمینان بگم آخرش چی میشه. اصلا چه اهمیتی داره، من هر روزمو سعی میکنم خوب انجام بدم دیگه آخرش هرچی شد. نشد یه سال دیگه. ولی واقعا دلم میخواد برم فلسفه :( هرچند با مطالعات شخصی هم میشه ولی دلم میخواد برم دانشگاه. البته خدا کنه توی ذوقم نخوره. ولی اهدافم بهش
سلام. این پست صرفا جهت تخلیه‌ی ذهنمه، یه سری حرفا و فکرایی که چند هفته‌س جمع شدن.

از اول هفته، صبحا که وارد دانشگاه می‌شم یه کوچولو راهمو دور می‌کنم که چهار تا درخت بیشتر ببینم! آخه دیروز و پریروز هوا خیلی خوب بود، حیف نبود سریع بپرم تو آزمایشگاه پشت میزم، جای اینکه چند دقیقه‌ای قدم بزنم تو هوای خنک و بارونی صبح، رو برگ‌هایی که هنوز جمع‌شون نکرده بودن...؟
دیروز با خودم فکر می‌کردم چرا باید اینقدر سخت بگیرم یا اجازه بدم بعضی همکلاسیای خر
یک توی اتاق نشستم که ناگهان حس میکنم هوا سنگین و گرم شده...انگار دوباره کولر خراب شده.. سرمو از  اتاق میارم بیرون که میبینم یکی از بچه ها با هیبتی مشابه غول برره دستاشو مثل رز توی فیلم تایتانیک باز کرده و همه ی باد کولر رو مستقیم داره میبلعه. آروم میرم جلو و میبینم بعله خود خود رز هستن ایشون :) دستارو باز کرده، چشارو بسته و داره حسابی حال میکنه. سرمو میارم نزدیک و بهش میگم : " رز عزیزم! همه ی بچه های لاین از عطر تنت بهره مند شدن! نظرت چیه بکشی کنار ت
این روزها،حالم خیلی بهتراز اون زمان های پرازکابوس هست
و حال دلمم خیلی خیلی بهتره...:)))
کلس های تدوینم دوسه هفته ای میشه شروع شده و شنبه چهارمین جلسمه..
خیلی فوق العادس و تا الان چهارتا کلیپ درست کردم و تدوین کردم..
و خب خودم خیلی ازکارام راضیم..اگه تو پیجم برین (که تو قسمت خصوصی اسم 
پیجمو گفتم)بصورت هایلایت یه قسمتی از کلیپ هامو گذاشتم..البته دوتا از کلیپ
هامو چون اولی که پیش و پاافتاده بود،دومی برای استوری بود..سومی و چهارمی رو خیلی دوسداشتم که
یه وقتایی احساس می‌کنی زندگی غیرقابل تحمل شده و هرچقدرم که دست و پا بزنی بیشتر گند می‌خوره به همه چی! این یک جمله توصیف کاملی از حال یک ماه اخیرم بوده. این رو نه از باب ناله یا شکوه و شکایت یا حتی نوشابه باز کردن میگم، که واسه اینه بعدها که یکم از این روزا فاصله گرفتم بتونم نگاهم و راه حل‌هایی که به ذهنم میومده رو نقد کنم. شاید برام مفید باشه و بزرگتر شم :)
چی می‌گفتم؟ هان! زندگی همیشه یک روی جدید داره که سورپرایزت کنه! شرایطی که همیشه برای بعد
دوستان سلام.
 
از شما چه پنهان قرار بود الان نشسته باشم پای یه تمرینی که دکتر نقیایی بهم داده اما خوب تا دفتر دستکم رو چیدم دیدم لپ تاپ داره چشمگ میزنه و حال و هوای نوشتن هم که بود و کوروشم که رفته مهمونی....
 
خلاصه من اینجام!
 
بعد از طی یه دوره ی وحشتناک اینجام...
 
یه مدت خیلی طولانی هم من مریض بودم هم کوروش...  مریض هاااااا  داشتم میمردم یعنی... هنوز خوب خوب نشدم... بینیم به یه منبع تمام نشدنی وصله و هنوز گلو درد و سرفه دارم! اما خوب میشم به زودی... ه
1
می‌خواستم امروز صبح پست بنویسم که "از همه همکلاسی‌هام به‌جز سه چارتاشون متنفرم و چرا؟" ولی مهسو برام یه فایل فرستاد که از نظر آسترونومی تو یه موقعیت خاصی قرار داریم که همه انرژی‌ها نزدیک زمینن و هر 320 سال یه بار این اتفاق میفته که نپتون و پلوتو تو خونه هاشون همدیگه رو ملاقات کنن!! پس سعی کنین فقط به آرزوهاتون فکر کنین چون سرنوشتتون تا ده سال دیگه توی همین سه روز رقم می‌خوره:) خب با خودم فکر کردم هیچ تاریخی یا سندی توش اعلام نکرده فلذا میتون
قسمت ششم
تعجب کردم فکر کردم داره شوخی می کنه بهش گفتم : چی ؟
_ گفتم باید بچه رو سقط کنی
ابروهام رو تو هم کردم و گفتم : اصلا شوخی جالبی نیست
_ شوخی کدومه؟ می گم باید بچه رو بندازی
_چرا اونوقت؟
_چرا نداره گفتم باید بندازیش بگو چشم اینقدرهم منو کلافه نکن
_ من اینکار رو نمی کنم
عصبانی شده بود خیلی کم می شد اینجوری بشه . اما حالا یکی از همون خیلی کم ها پیش آومده بود با صدای بلند بهم گفت : غلط می کنی اینکار رو نمی کنی
درگیری کلامی بینمون بالا گرفت به حدی ک
میدونی دیروز بعد از نشست این فکر تو مغزم اومد که چقدر دلم میخواد آدمی باشم که میتونه به بقیه کمک کنه سرنوشتشون عوض بشه. مثل استادم که همینکارو در مورد من و خیلیای دیگه انجام داد. مگه من چی بودم؟ یه دختر معمولی که هیچ ارتباطی کلا با آدما و جو هنری نداشت نمیدونست اصلا جریان از چه قراره. نه اینوری بود نه اونوری چون اصلا نمیدونست چیه فقط میدونست عکاسیو دوست داره و انجامش میداد اما هیچ ایده و هیچ فکری نداشت که عکساش دیده میشن نمیشم مجموعه عکس چیه ه
سلام
 
نمیخواستم اینو بنویسم ولی دیدم که پست های وبلاگم خیلی جنبه تحلیلی و خشک و بی مزه دارن گفتم یکم چیز شاید جالب هم توش بیارم. 
چند وقت پیش روز تعطیل بود و دیر بیدار شده بودم. چند روز قبل خیلی حالم خوب بود و این دیر بیدار شدنه خیلی حس منفی ای داشت. گفتم برم بیرون قدم بزنم نزدیک درختا. یه جایی هست همیشه میرم. هیچ کسی نیست میشینم با خودم و طبیعت یه یه ساعت فکر میکنم. 
گفتم سنگ تموم بزارم، یه ساندویچ خفن برای خودم درست کردم، مایونز و خیار شور و گو
خب از اونجایی که شروع کردم فاصله گرفتن از دنیای مجازی و این حرفا اینجا بیشتر حرفم میاد!
یا شایدم نمیدونم بدجور یاد قدیم الایام افتادم!
من از اون دسته ادمام که تصمیماشونو مینویسن!
که تایم تیبل میچینن واسه درست کردن روزاشونو و اینا...
امروز حس کردم برای اینکه به تصمیمام متعهد بم باید تصمیم هامو بنویسم!یه جایی که یه عده دیگه هم شاهدش باشن!باحال میشه نه؟!
اینجوری از رو کم نیاوردن هم که شده تلاش میکنی تا انجامشون بدی!
خب و حالا بریم سراغ کارایی که د
1
بالاخره کلید کمد گرفتم:) احساس میکنم یه قله ای فتح کردم. موقع باز کردنش حس در کارتون کورالین رو داشتم که الان به یه دنیای جدید راه پیدا می‌کنم:)) بازش که کردم دیدم ده سال پیش دقیقا این کمد برای الهه نامی بوده! برگه های سرچ کتاب کتابخونه‌ش مونده بود تو کمد. امروز سراغ اون کتاب‌ها هم میرم:) پا گذاشتم تو تاریخ انگار! 
 
2
من یه مشکلی دارم و اون اینه که باید به یه جا عادت کنم تا حال کنم باهاش! نمیرم دانشگاهو بگردم و سوراخ سنبه هاش رو دربیارم و منتظرم
1
بالاخره کلید کمد گرفتم:) احساس میکنم یه قله ای فتح کردم. موقع باز کردنش حس در کارتون کورالین رو داشتم که الان به یه دنیای جدید راه پیدا می‌کنم:)) بازش که کردم دیدم ده سال پیش دقیقا این کمد برای الهه نامی بوده! برگه های سرچ کتاب کتابخونه‌ش مونده بود تو کمد. امروز سراغ اون کتاب‌ها هم میرم:) پا گذاشتم تو تاریخ انگار! 
 
2
من یه مشکلی دارم و اون اینه که باید به یه جا عادت کنم تا حال کنم باهاش! نمیرم دانشگاهو بگردم و سوراخ سنبه هاش رو دربیارم و منتظرم
من باز هم شروع کردم. من همیشه در حال شروع کردنم و امیدم رو انگار قرار نیست از دست بدم. شایدم هی از دستش میدمو دوباره بهش برمیگردم. میترسم از ناامیدی ، از این که فکر کنم آینده قرار نیست هیچ اتفاق خوشایندی برام بیفته. شاید هم چیزهای خوبی در انتظارم نباشه ، کسی چه میدونه اما من بهشون فکر نمیکنم. فکر نمیکنمو چشم بسته شروع میکنم هر وقتی که احساس میکنم به آخر خط رسیدم یه نقطه میذارمو میام سر خط و دوباره تلاش میکنم. شروع پیوسته انگار به من امید بده که
#استا‌د_‌مغرور_‌من_پارت5
افتادم روی تخت و وحشت زده لب زدم:
_مهرداد.
روم خیمه زد و با وحشیگری لبهاش و روی لبهام گذاشت و شروع کرد به بوسیدن
لبهاش و گاز گرفتم تا ولم کنه
ولی وحشی تر شد و زیر گوشم با صدای خشداری گفت:
_فکر اینکه قبل از من کسی تو رو لمس کرده داره دیوونه ام میکنه.
با ترس هق زدم
_مهرداد ولم کن به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و باصدای‌ عصبی گفت:
_با چشمهای خودم دیدمت لامصب سرو وضعتو دیدم نگاهای اون عوض
مائده های زمینی و مائده های تازه ، آندره ژید ، مهستی بحرینی ، نشر نیلوفر 
خطی بر گذشته کشیدم، و همه چیز را از لوح خاطر زدودم. دیگر همه چیز تمام شد! برهنه ، بر زمین بکر ، در برابر آسمانی که باید با ساکنانی تازه پر شود ، قد علم میکنم      .
 
خب امروز روز خوبی بود بیشتر کار کردم. فرانسوی رو باید رو قبلی ها هم مرور داشته باشم همزمان اخه ادم انگار یه مدت دور میشه ممکن فراموش کنه به خصوص من که تازه کارم. کاش مها زودتر بیاد کتابای زبانمو بیاره. کاش فردا د
قرار بود یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، با چند روز تاخیر، جشن روز پرستار باشه. مدیران درمانگاه‌ها هر سال این جشن رو برگزار می‌کنن، چون مدیر اعظم خودش پرستاره. (از شما پنهان نباشه، خیلی از این حرکتشون خوشم میاد که جشن اصلی سال رو جشن روز پرستار قرار دادن، نه روز پزشک.) امسال هم به منوال سابق قرار بر همین بود، اما به خاطر عزای عمومی مراسم یک هفته عقب افتاد. بندگان خدا خبر نداشتن که تو هفته‌ی پیشِ رو غم سبک که نمیشه هیچ، سنگین‌تر هم میشه. دیگه برای بار د
امروز جمعه بیست و سوم اسفند سال نود و هشت شمسی بالاجبار مجبور شدم از خونه بزنم بیرون و برم به سمت بازار.
فصل، فصلِ ماهیگیری و فراوونیِ نعمتِ دریاست. همه ساله در چنین روزهایی بازار پر از مسافره و هیچ ماهی‌ای روی زمین نمیمونه.
به بازار که رسیدم بدون اینکه تعجب کنم با مغازه‌های بسته مواجه شدم. تنها ماهی‌فروشان باز بودند و تک و توک مسافرانی که بدون توجه به هشدارهای بهداشتی، از مرز استان خودشون خارج شده بودند و به بابلسر اومده بودند.
دور یه ک خان
#استاد_مغرور_من _پارت2
مثل برق گرفته ها وایستادم .
کلاس خالی خالی بود
مهرداد به سمتم اومد و در کلاس و بست
چسبیدم به دیوار… با اخم نگاهم کرد و گفت:
_پس بالاخره آدم به آدم رسید
با تته پته گفتم:
_چه آدمی؟؟؟ م… من اصلا تو رو نمیشناسم
دستشو کنار سرم روی دیوار گذاشت و خمار گفت:
_پسری که سال باهاش دوست بودی و بی هوا ترکش کردی و نمیشناسی؟؟
خیلی دروغ تابلویی گفتم… مثل خنگ ها پشت کلمو خاروندم و با تعجب ساختگی گفتم :
_عه مهرداد تویی؟ .
پوزخندی زد و گفت:
بچه که بودم وقتی ازم میپرسیدن میخوای چیکاره بشی هیچ چیز نمیتونستم بگم. یا میگفتم دکتر چون تنها چیزی بود که باهاش آشنایی کامل داشتم. اوایل زندگی من واقعا بی هدف بود. هیچ کاری رو درک نکرده بودم که دوست داشته باشم. حتی اول دبستان به مامانم میگفتم میخوام ترک تحصیل کنمو درس نخونم. نمیدونستم درس خوندن چجوریه. البته خوشحالم همه به شوخی حرفم رو میگرفتنو منو همچنان میفرستادن مدرسه. این بلاتکلیفی من گذشت رسید به اول دبیرستان. من همچنان سردرگم که چی با
توی سـاحل نشستم موج هایی که تا نزدیکی پاهام میرسیدن برام صدف هدیه میاوردن صدف های ریز ودرشت،دستمو تکیه گاه بدنم کردم وبه آبی بی کران موج های دریا زل زدم ونسیمی که میوزید حال خوبی روبهم القا میکرد و موهاموتوی هواپخش وپلامیکرد،چشماموبستم وخواستم ازصدای موج ها ومرغ های دریایی لــذت ببرم کسی اون اطراف نبود که بخوام بخاطر وضع حجابم استرس داشته باشم هنوز ساعت3ظهرهم نشده بود ولی خـب هوا بهاری وخنک بود- هوای خوبیه...باشنیدن صداش جاخوردم چشماموسر
دود اطرافش را فراگرفته بود. هرچه تلاش می کرد نمی توانست چیزی ببیند .بلند بلند صدا می زد : این جا کجاست که من رو آوردید ؟چرا کسی جواب نمی ده ؟ خسته شدم ! دیگه رمقی ندارم، تکلیفم رو مشخص کنید. دیگه طاقت انتظار کشیدن رو ندارمهنگامی که پاسخی نمی یافت دوباره با همان صدای قبلی اما با ترس و لرز بیشتری شروع می کرد به داد زدن. کم کم بغض گلویش را گرفت . وقتی آن قدر صدا زد که مطمئن شد کسی به کمکش نمی آید بغضش ترکید و گریه اش گرفت رو کرد به سمت آسمان سیاه و بی ست
 
شهروز براری صیقلانی براساس داستانی حقیقی
 
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد
 ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد ، میتواند از کوچه‌ی بن‌بستشان، در خط افق ، ر
کلیک نمایید وبلاگ دلنوشته شهروز براری صیقلانی دریچه 

                 

 
نذر اشتباه  )        
        ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌
             
          قسمتی از اثر دلنویس خیس    ∞(شوکت خانم و پسرش شهریار _قصه‌ی قتل بوکسور خوشنام شهر)∞                       
-- شهریار تنها فرزند شوکت خانم ،خُـرَم پسری باهوش و سربه زیر است ، شهریار زاده‌ی شب چهل گیس یلداست. از همان ابتدا ، مادرش شوکت میگفت که تقدیرش را در آسمانها نوشته‌اند  . اما در این شهر همواره طی گذر  ایام و چرخش پرتکرار فصلها ، آسمان اسیر و دچار یک بُغض لجباز و طولانی‌ست. شهریار در کودکی میدانست که اگر هوا خوب و صاف باشد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

CAD CAM Training Reference